سوره اعراف آيه «180»
وَلِلَّهِ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَاكَانُواْ يَعْمَلُونَ و نيكوترين نامها براى خداوند است، پس خداوند را با آنها بخوانيد. و كسانى را كه در اسمهاى خدا به كژى و مجادله ميل دارند (و به جنگ و ستيزه مىپردازند و صفات خدا را بر غير او مىنهند) رهاكنيد. آنان به زودى به كيفر آنچه مىكردند، خواهند رسيد.
نكتهها: گرچه همهى نامها و صفات الهى نيكوست و خداوند همهى كمالات را دارد كه قابل احصا و شماره نيست، امّا در روايات، بر 99 اسم تكيه شده، كه در كتب اهلسنّت مانند صحيح مسلم، بخارى، ترمذى نيز آمده است. و هر كس خدا را با آنها بخواند، دعايش مستجاب مىشود.(61) و هر كس آنها را شماره كند، اهل بهشت است. البتّه منظور تنها شمردن لفظى و با حركات لب نيست، بلكه توجّه و الهام گرفتن از اين صفات و اتّصال به آنهاست. اين 99 اسم، عبارتند از: «اللّه، اله، الواحد، الاحد، الصّمد، الاوّل، الآخر، السّميع، البصير، القدير، القاهر، العلىّ، الاعلى، الباقى، البديع، البارّ، الاكرم، الظاهر، الباطن، الحىّ، الحكيم، العليم، الحليم، الحفيظ، الحقّ، الحسيب، الحميد، الحفىّ، الربّ، الرّحمن، الرّحيم، الذّارء، الرّازق، الرّقيب، الرؤوف، الرّائى، السّلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبّار، المتكبّر، السيّد، السُبّوح، الشهيد، الصادق، الصانع، الطاهر، العدل، العفو، الغفور، الغنىّ، الغياث، الفاطر، الفرد، الفتّاح، الفالق، القديم، الملك، القدّوس، القوىّ، القريب، القيّوم، القابض، الباسط، قاضىالحاجات، المجيد، المولى، المنّان، المحيط، المبين، المقيت، المصوّر، الكريم، الكبير، الكافى، كاشف الضرّ، الوتر، النور، الوهّاب، الناصر، الواسع، الودود، الهادى، الوفىّ، الوكيل، الوارث، البرّ، الباعث، التوّاب، الجليل، الجواد، الخبير، الخالق، خير النّاصرين، الديّان، الشكور، العظيم، اللطيف، الشافى».(62) در قرآن، اسامى خدا تا 145 نام آمده و عدد 99 در روايات، يا براى اين است كه برخى نامها قابل ادغام و تطبيق بر بعض ديگر است، يا مراد اين است كه اين نامها در قرآن نيز هست، نه اينكه فقط اين تعداد باشد. در بعضى آيات، مضمون اين نامها وجود دارد. مثلاً «صادق»، به عنوان نام خدا در قرآن نيست، ولى آيهى «و من أصدق من اللّه قيلاً»(63) يعنى چه كسى راستگوتر از خداست؟ آمده است. در برخى روايات و دعاها مانند دعاى جوشن كبير، نامهاى ديگرى هم براى خدا بيان شده است، البتّه بعضى از اسماى حسناى الهى، آثار و بركات و امتيازات خاصّى دارد. فخررازى مىگويد: همهى صفات خداوند، به دو چيز بر مىگردد: بىنيازى او و نياز ديگران بهاو.(64) امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، اسماى حسنى ماييم.(65) يعنى صفات الهى در ما منعكس شده است و ما راه شناخت واقعى خداييم. طبق اين احاديث، جملهى «ذروا الّذين يلحدون»، به ما مىگويد كه به ملحدين فضائل اهلبيتعليهم السلام تكيه و اعتنا نكنيد. در روايت ديگرى امام رضا عليه السلام فرمودند: ما اهلبيتعليهم السلام اسماى حسناى خدا هستيم كه عمل هيچ كس بدون معرفت ما قبول نمىشود. «نحن واللّه الاسماء الحسنى الّذى لايقبل اللّه من احد عملاً الاّ بمعرفتنا»(66) عبارت «الاسماء الحسنى»، چهار بار در قرآن آمده است.(67) اسماى حُسنى سه مصداق دارد: صفات الهى، نامهاى الهى و اولياى الهى.(68) امام رضاعليه السلام فرمود: هرگاه به شما مشكلات و سختى روى آورد، به وسيلهى ما از خداوند كمك بخواهيد و سپس فرمود: «وللّه الاسماء الحسنى فادعوه بها»(69) طبق روايات، هر كه اسم اعظم خداوند را بداند، دعايش مستجاب است و مىتواند در طبيعت، تصرّف كند. چنانكه بلعمباعورا (كه در آيه 175 از او ياد شد) اسم اعظم الهى را مىدانسته است. امّا اينكه اسم اعظم چيست؟ بعضى گفتهاند: يكى از نامهاى الهى است كه بر ما پوشيده است. بعضى گويند: اسم اعظم، در حقيقت لفظ و نام نيست، بلكه كمال و صفتى از خداوند است كه هر كس بتواند پرتوى از آن را در وجود خويش پديد آورد، قدرت روحى او به حدّى مىرسد كه مىتواند در طبيعت تصرّف كند، وگرنه چنان نيست كه يك فرد، با فراگرفتن لفظ و گفتن كلمهاى بتواند مستجاب الدّعوه شود و مثلا در جهان اثر بگذارد.(70) امام رضا عليه السلام فرمود: «انّ الخالق لا يوصف الاّ بما وصف به نفسه» آفريدگار، جز به آنچه خود توصيف كرده، وصف نمىشود. يعنى نمىتوان از پيش خود بر خدا نام نهاد. مثلاً او را عفيف و شجاع و امثال آن ناميد.(71) اسم، نمايانگر مسمّى است، ذات خداوند مقدّس است، نام او هم بايد مقدّس باشد. بنابراين هم ذات خدا را بايد منزّه شمرد، «سبحانه عمّا يشركون»(72) و هم نام او را تنزيه كرد. «سبّح اسم ربّك الاعلى»(73) لذا قرار دادنِ نام ديگران در رديف نام خدا جايز نيست و نمىتوان گفت: به نام خدا و خلق. شهيد مطهرى مىگويد: نامهاى خداوند جنبه علامت ندارند، بلكه نمايانگر صفت و حقيقتى از حقايق ذات مقدّس او مىباشند.(74) امام صادقعليه السلام ذيل اين آيه فرمود: غير خدا را با اسمهاى الهى نام ننهيد و آنگاه به مناسبت جمله «يلحدون فى اسمائه» فرمود: «يضعونها فى غير مواضعها» آنان نامهاى الهى را در غير مورد آن بكار مىبرند و با اين كار، مشرك مىشوند و به همين دليل خداوند فرمود: و ما يؤمن اكثرهم باللّه و هم مشركون»(75) ايمان اكثر مردم با شرك همراه است.(76) پيامها: 1- كلمهى «اللّه»، محور همهى اسماى الهى است. «وللّه الاسماء الحسنى» (كلمهى «اللّه»، دربردارندهى تمام صفات الهى است) 2- تمام خصال نيكو، براى خداست، ديگران براى رسيدن به «حُسنى» بايد سراغ او بروند. «للّه الاسماء الحسنى» 3- دعوت و دعا بايد به زيبايىها و خوبىها باشد. «الحسنى فادعوه بها» 4- اسماى الهى نشانههاى اوست، مىتوان از نشانه به او رسيد. «للّه الاسماء الحسنى فادعوه بها» 5 - ايمان به اينكه خداوند تمام كمالات را دارد و از همهى عيبها دور است، انسان را به دعا و ستايش وامىدارد. «فادعوه بها» 6- داروى غفلت، ياد خداست. در آيهى قبل خوانديم: «هم الغافلون» در اين آيه مىخوانيم: «فادعوه بها» 7- اسلام، به نام نيكو و دورى از انحراف در نامگذارى توجّه دارد. «الاسماء الحسنى... يلحدون فى أسمائه» 8 - نسبت به ملحدان و منحرفان، عكس العمل نشان دهيم. «ذروا الّذين يلحدون» 9- راه حقّ، فطرى است و انحراف از آن، بر خلاف مسير فطرت است. (ياد خداوند به وصفى كه سزاوار او نيست، انحراف و خارج شدن از حقّ و اعتدال است.) «الّذين يُلحِدون» («الحاد»، به معناى انحراف است) 10- هم نام و صفات خدا را به ديگرى نسبت دادن الحاد است، هم نام ديگران را به خدا نسبت دادن. «يُلحدون فى أسمائه»
سوره شورى آيه «11»
فَاطِرُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ آفريننده آسمانها و زمين، براى شما از خودتان همسرانى قرار داد و از چهار پايان نيز جفتهايى، به اين وسيله شما را كثير مىكند. او را هيچ مانندى نيست و او شنوا و بيناست.
نكتهها: كلمهى «فاطر» يعنى آفرينش چيزى كه قبلاً مشابه نداشته است. البتّه «فَطَر» در لغت به معناى شكافتن و جدا كردن است و اين تعبير شايد اشاره به اين باشد كه زمين و آسمان در آغاز تودهاى واحد و متراكم بوده است كه در اثر انفجار شكافته شده و كرات تفكيك شدهاند. واللّه العالم خداوند را نمىشود با هيچ چيز شبيه و همتا دانست. او «حىّ» است امّا حياتش از حيات همهى موجودات زنده جداست. در بند 71 دعاى جوشن كبير مىخوانيم: «يا حيّاً قبل كلّ حىّ، يا حيّاً بعد كلّ حىّ، يا حىّ الّذى ليس كمثله حىّ، يا حىّ الّذى لا يشاكله حىّ، يا حىّ الّذى لا يحتاج الى حىّ، يا حىّ الّذى يميت كلّ حىّ، يا حيّاً لم يرث الحياة من حىّ، يا حىّ الّذى يرزق كلّ حىّ، يا حىّ الّذى يحيى الموتى، يا حىّ و يا قيوم لا تأخذه سنة ولا نوم» اگر تنها به صفت حيات خداوند توجّه كنيم مىبينيم خداوند قبل از هر زنده و بعد از هر زنده است، زندهاى است كه شريك در حيات ندارد، محتاج به زندهاى ديگر نيست و همه زندهها را مىميراند. پيامها: 1- آفرينش آسمانها و زمين كاملاً ابداعى و ابتكارى است. «فاطر» 2- هدف از زوجيّت بقاى نسل است. («يذرؤكم» به معناى تكثير است كه بعد از كلمه «ازواج» آمده است) 3- خداوند از داشتن همسر منزّه است. (در انسان و حيوان، زوجيّت هست، ولى خداوند همسر ندارد) «ليس كمثله شىء» 4- با اينكه هيچ چيز مثل خدا نيست لكن او با همه پيوند دارد، شنوا و بيناست و همهى آفريدهها را زير نظر دارد. «ليس كمثله شىء و هو السميع البصير» 5 - ديدن و شنيدن خداوند با ساير ديدنها و شنيدنها متفاوت است. «ليس كمثله شىء و هو السميع البصير»
سوره فاطر آيه «15»
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ اى مردم! اين شماييد كه به خداوند نياز داريد و (تنها) خداوند، بىنياز و ستوده است.
نكتهها: دعوت خدا از مردم، نشانهى نياز او به مردم نيست. همان گونه كه اگر گفتيم مردم خانههاى خود را رو به خورشيد بسازند، اين دعوت نشانهى نياز خورشيد به ما نيست، بلكه نشانهى نياز ما به نور است. «انتم الفقراء الى اللّه» يكى از راههاى مبارزه با غرور و تكبّر، دعوت انسان به درگاه خداست تا انسان به ضعف و جهل و فقر و نياز خود پى ببرد. «انتم الفقراء» پيامها: 1- هيچ كس از خدا بى نياز نيست. «يا ايّها النّاس» 2- همهى موجودات فقيرند، لكن چون انسان ادّعا و سركشى مىكند بايد مهار شود. «يا ايّها النّاس» 3- نقش واسطهها و وسايل و علل را قبول داريم، امّا تمام اسباب و علل نيز در تأثيرگذارى به او محتاجند. «هو الغنّى» 4- غنّى واقعى و مطلق و كامل، تنها اوست. «واللّه هوالغنّى» 5 - معمولاً اغنيا، محبوب نيستند و در تيررس جسارتها، حسادتها، رقابتها و سرقتها هستند امّا خداوند، غنى حميد است. «واللّه هوالغنّى الحميد» 6- خداوند غناى خود را در راه رفع نياز و نفع مخلوقات به كار مىبرد و لذا مورد ستايش است. «الغنى الحميد» سوره سجده آيه «5»
يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ (خداوند) امر (اين جهان) را از آسمان به سوى زمين تدبير مىكند، سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مىشمريد، (نظام اين عالم برچيده مىشود و) به سوى او بالا مىرود.
نكتهها: سؤال: در آيه 4 سورهى معارج مىخوانيم: ملائكه و روح در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است، به سوى او عروج مىكنند؛ اين آيه مىفرمايد: مقدار آن روز، هزار سال است؟ پاسخ: الف: در حديث مىخوانيم: قيامت پنجاه موقف دارد و هر موقفى معادل هزار سال دنيوى است و آيهى مورد بحث تنها به يك موقف اشاره دارد.(77) ب: اين آيه، در مورد عروج امر است و آن آيه، عروج ملائكه را مىگويد؛ شايد عروج امر در روزى باشد كه هزارسال است وقيامت نيست، ولى عروج فرشتگان در روزقيامت باشد كه پنجاه هزارسال است. پيامها: 1- مركز مديريّت زمين آسمان است، برنامهها از آن جا نازل مىشود و به آن جا عروج مىكند. «يدبّر الامر... يعرج اليه» 2- توحيد در ربوبيّت، از توحيد در خالقيّت جدا نيست. «خلق السموات و الارض - يدبّر الامر» 3- تدبير الهى، دايمى است، نه مقطعى. «يدبّر الامر» 4- همان گونه كه در آفرينش، همه چيز از او و به سوى اوست، «انّا للّه و انا اليه راجعون» تدبير امور نيز از او و به سوى اوست. «من السماء - ثم يعرج»
سوره فرقان آيه «2»
أَلَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً خداوندى كه فرمانروايى آسمانها و زمين براى اوست، و هيچ فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نيست، و هر چيزى را آفريد و آن گونه كه بايد اندازهگيرى كرد.
نكتهها: مشركين و يهود و نصارا، هر كدام به نحوى معتقد بودند كه خداوند فرزند، يا شريكى دارد و قرآن كريم بارها اين عقيدهى خرافى را مردود شمرده است، از جمله در همين آيه. پيامها: 1- حكومت و حاكميّت هستى، مخصوص خداست. «له ملك ...» (در هستى يك نظام و يك اراده و مديريّت حاكم است) 2- حكومت خداوند نسبت به همهى هستى يكسان است. «السموات والارض» 3- خداوند بىنياز است. «له ملك السموات... لم يتخذ» (نياز به فرزند براى جبران كمبودهاست و كسى كه حكومت هستى به دست اوست چه كمبودى دارد؟!) 4- همهى آفريدهها از سرچشمهى قدرت واحدى برخاستهاند. «خلق كل شيىء» 5 - تدبير هستى، به دست خالق هستى است. «له ملك السموات... خلق كلّ شىء» 6- آفرينش، حساب و كتاب دارد. «فقدره تقديرا» 7- تدبير هستى، بسيار دقيق است. «تقديرا» سوره حمد آيه «5»
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (خدايا) تنها ترا مىپرستيم و تنها از تو يارى مىجوئيم.
نكتهها: انسان بايد به حكم عقل، بندگى خداوند را بپذيرد. ما انسانها عاشق كمال هستيم و نيازمند رشد و تربيت، و خداوند نيز جامع تمام كمالات و ربّ همهى هستى است. اگر به مهر و محبّت نيازمنديم او رحمان و رحيم است و اگر از آينده دور نگرانيم، او صاحب اختيار و مالك آن روز است. پس چرا به سوى ديگران برويم؟! عقل حكم مىكند كه تنها بايد او را پرستيد و از او كمك خواست. نه بنده هوى و هوس خود بود و نه بنده زر و زور ديگران. در نماز، گويا شخص نمازگزار به نمايندگى از تمام خداپرستان مىگويد: خدايا نه فقط من كه همهى ما بنده توايم، ونه تنها من كه همهى ما محتاج و نيازمند لطف توايم. خدايا! من كسى جز تو را ندارم «ايّاك» ولى تو غير مرا فراوان دارى و همه هستى عبد و بندهى تو هستند. «ان كلّ من فى السموات و الارض الاّ اتى الرّحمن عبداً»(78) در آسمانها و زمين هيچ چيزى نيست مگر اين كه بنده و فرمان بردار تو هستند. جمله «نعبد» هم اشاره به اين دارد كه نماز به جماعت خوانده شود و هم بيانگر اين است كه مسلمانان همگى برادر و در يك خط هستند. مراحل پرواز معنوى، عبارت است از: ثنا، ارتباط و سپس دعا. بنابراين اوّل سورهى حمد ثناست، آيهى «ايّاك نعبد» ارتباط و آيات بعد، دعا مىباشد. چون گفتگو با محبوب واقعى شيرين است، لذا كلمه «ايّاك» تكرار شد. پيامها: 1- ابتدا بايد بندگى خدا كرد، آنگاه از او حاجت خواست. «نعبد، نستعين» 2- بندگى، تنها در برابر خداوند رواست نه ديگران. «ايّاك» 3- قوانين حاكم بر طبيعت محترم است، ولى ارادهى خداوند حاكم وقوانينِ طبيعى، محكوم هستند.(79) لذا فقط از او كمك مىخواهيم. «ايّاك نستعين» 4- گر چه عبادت از ماست، ولى در عبادت كردن نيز نيازمند كمك او هستيم. «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»(80) 5 - چون خداوند بيشترين لطف را بر ما كرده، ما بهترين تذلّل را به درگاهش مىبريم. «الرّحمن الرّحيم ايّاك نعبد» 6- «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» يعنى نه جبر است و نه تفويض. چون مىگوييم: «نعبد» پس داراى اختيار هستيم و نه مجبور. وچون مىگوييم: «نستعين» پس نياز به او داريم و امور به ما تفويض نشده است. 7- عبادت، مقدمّه و وسيلهى استمداد است. ابتدا عبادت آمده آنگاه استمداد. «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» 8 - شناخت خداوند و صفات او، مقدمّه دستيابى به توحيد و يكتاپرستى است. «ربّ العالمين، الرّحمن الرّحيم، مالك يوم الدّين، ايّاك نعبد» 9- از آداب دعا و پرستش اين است كه انسان خودرا مطرح نكند و خود را در حضور خداوند احساس كند. «ايّاك نعبد...» 10- توجّه به معاد، يكى از انگيزههاى عبادت است. «مالك يوم الدّين ايّاك نعبد»
سوره فلق آيه «5»
قُل أعوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ بگو: پناه مىبرم به پروردگار سپيدهدم (و هستى بخش).
نكتهها: «فَلق» به معناى شكافتن است. (شكافتن دانه، شكافتن تاريكى با نور، شكافتن عدم با آفرينش). هر چيزى مىتواند سبب شرّ و بدى شده و آفاتى را به دنبال داشته باشد. حتى كمالاتى مانند علم و احسان، شجاعت و عبادت. لذا بايد در برابر تمام آفريدهها به پروردگار جهانيان پناه برد. پيامها: 1- حتى انبيا بايد به خدا پناه ببرند. «قل...» 2- پناه بردن به خدا بايد دائمى باشد. «أعوذ...» 3- پناه انسان بايد به مقام ربوبى خدا باشد. «بربّ» 4- كسى مىتواند پناه دهد كه نفوذناپذير بوده و همه چيز را بشكافد. «بربّ الفلق» 5 - در دعاها و پناهندگىها بايد وسعت نظر داشته باشيم. «ما خلق»
سوره قاف آيه «16»
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ و همانا ما انسان را آفريدهايم و هر چه را كه نفسش او را وسوسه مىكند مىدانيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم (و بر او مسلّطيم).
نكتهها: «وسوسه» در لغت به معناى صداى آهسته است و در اصطلاح، كنايه از افكار ناپسندى است كه بر دل انسان مىگذرد. كلمه «وريد» از ريشهى «ورود» به معناى رفتن به سراغ آب است. از آنجا كه اين رگ، شاهراه گردش خون ميان قلب و ديگر اعضاى بدن است، آن را «وريد» گفتهاند. براى ارشاد منحرفان از هر شيوه صحيحى بايد استفاده كرد. در آيات قبل نمونههايى از قدرت خداوند در هستى و نمونههايى از سرنوشت شوم كسانى كه تكذيب مىكردند، بيان شد. اين آيات، وجدان و عقل مردم را مخاطب قرار داده كه مگر ما در آفرينش اول عاجز شديم تا از آفرينش دوم بازمانيم. مشابه جملهى «نحن أقرب اليه من حبل الوريد»، اين آيه است: «انّ اللّه يحول بين المرء و قلبه»(81) خداوند ميان انسان و قلب او حايل مىشود. سرچشمهى وسوسه، سه چيز است: الف: نفس. «توسوس به نفسه» ب: شيطان. «فوسوس لهما الشيطان»(82) ج: بعضى انسانها و جنّيان. «الّذى يوسوس فى صدور الناس من الجِنّة والناس»(83) علم خداوند به امور ما به دو علت است: الف: چون آفريدگار ماست و خالق، مخلوق خود را مىشناسد: «الا يعلم من خلق»(84)، «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه» ب: چون بر ما احاطه دارد. «نعلم... و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» لذا علم خدا دقيق، گسترده و بى واسطه است. ريشهى شك در معاد دو چيز است: يكى اينكه خدا از كجا مىداند هر كس چه كرده و ذرّات او در كجاست؟ ديگر اينكه از كجا مىتواند دوباره بيافريند؟ اين آيه به هر دو جواب مىدهد: مىتواند، چون قبلاً انسان را آفريده است. «ولقد خلقنا الانسان» مىداند، چون وسوسههاى ناديدنى را هم مىداند. «نعلم ما توسوس به نفسه» پيامها: 1- اگر مىخواهيد عقيدهاى سالم داشته باشيد بايد وسوسهها را از خود دور كرده و نفس خود را اصلاح كنيد. (انكار قيامت به خاطر آن است كه خود را از وسوسهها پاك نكردهايد.) «بل هم فى لبس... و نعلم ما توسوس به نفسه» 2- علم و احاطهى خداوند به بشر، در طول حيات اوست. «نحن اقرب اليه من حبل الوريد»
سوره انعام آيه «162»
قُلْ إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بگو: همانا نماز من و عبادات من و زندگى من و مرگ من براى خداوند، پروردگار جهانيان است.
نكتهها: روايت شده كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در آستانهى نماز اين آيات را مىخواند.(85) مرگ، بر حيات احاطه دارد و حيات بر نُسُك، و نُسُك بر نماز. بنابراين، نماز، هستهى مركزى در درون عبادات است. پيامها: 1- راه و روش و هدف خود را در برابر راههاى انحرافى، با صراحت و افتخار اعلام كنيم. «قل» 2- با آنكه نماز، جزو عبادات است، ولى، جدا ذكر شده تا اهميّت آن را نشان دهد. «صلاتى و نُسُكى» 3- انسانهاى مخلص، مسير تكوينى (مرگ و حيات) و مسير تشريعى خود (نماز و نُسُك) را فقط براى خداوند عالميان مىدانند. «انّ صلاتى و نُسُكى و محياى و مماتى للّه» 4- آنگونه كه در نماز قصد قربت مىكنيم، در هر نفس كشيدن و زنده بودن و مردن هم مىتوان قصد قربت كرد. «محياى و مماتى للّه...» 5 - مرگ و حيات مهم نيست، مهم آن است كه آنها براى خدا و در راه خدا باشد. «محياى و مماتى للّه» 6- آنچه براى خدا باشد، رشد مىكند. «للّه ربّ العالمين» 7- مرگ و زندگى دست ما نيست، ولى جهت دادن به آن دست ماست. «للّه» سوره الرّحمن آيه «26 و 27»
«26» كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ «27» وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ هر كه روى زمين است، فناپذير است و (تنها) ذات پروردگارت كه داراى شكوه و اكرام است، باقى مىماند.
نكتهها: در آيه 185 سوره آلعمران خوانديم: «كلّ نفس ذائقة الموت» هر انسانى طعم، مرگ را مىچشد و در آخرين آيه سوره قصص نيز خوانديم: «كلّ شىء هالك الاّ وجهه» هر موجودى هلاك مىشود جز ذات پروردگار. در اين سوره نيز مىخوانيم: «كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّك» در آيات قبل، نعمتها معرّفى شد، در اين آيه مىفرمايد: زمان بهرهگيرى از نعمتها كم است، فرصت را غنيمت شماريد كه همه رفتنى هستيد. گرچه همه موجودات فانى هستند ولى هر كس در مسير الهى باشد و كار او رنگ الهى بگيرد، آن نيّت خالص كه «وجه ربّ» است، كار فانى او را باقى مىكند. پيامها: 1- مرگ، يك قانون عام و فراگير است. «كلّ مَن عليها فان» 2- به كسى جز خدا تكيه نكنيم كه همه فناپذيرند.«كلّ من عليها فان ويبقى وجه ربّك» 3- ارزش انسان، با تقرّب به خداوند است نه داشتن امكانات. «كلّ مَن عليها فان و يبقى وجه ربّك» 4- مرگ، گامى در مسير تربيت انسان است. «كلّ مَن عليها فان و يبقى وجه ربّك» 5 - پيامبر، تحت تربيت و ربوبيّت خاصّ خداوند است. «ربّك» 6- مرگ موجودات، نشانه تمام شدن قدرت و كرم الهى نيست. «كلّ من عليها فان و يبقى... ذوالجلال و الاكرام» 7- جلال الهى همراه با رحمت و رأفت است. «ذوالجلال و الاكرام» 8 - مرگ، نعمت است. «كلّ من عليها فان...» (با آنكه در آيات 26 و 27 نام هيچ نعمت مادى نيامده، امّا در آيه 29، باز هم جملهى «فباىّ آلاء...» تكرار شده است پس مرگ نيز نعمت است.) 9- جن نيز همچون انسان، مرگ دارد. زيرا در آيه بعد خطاب «ربّكما» به جنّ و انس بازمىگردد. «كلّ من عليها فان... فباىّ آلاء ربّكما»
61) تفاسير الميزان و نمونه. 62) تفاسير مجمعالبيان و نورالثقلين؛ توحيد صدوق. 63) نساء، 122. 64) تفسير كبيرفخررازى. 65) تفسير نورالثقلين؛ كافى، ج1، ص 143. 66) تفسير اثنىعشرى. 67) اسراء، 110 ؛ طه، 8 ؛ حشر، 24 و اين آيه. 68) تفسير فرقان. 69) بحار، ج91، ص 5. 70) تفسير نمونه. 71) تفسير فرقان. 72) توبه، 31. 73) اعلى، 1. 74) آشنايى با قرآن، ص14. 75) يوسف، 106. 76) تفسير نورالثقلين ؛ توحيد صدوق، ص324. 77) تفسير نمونه. 78) مريم، 93. 79) در نظام خلقت، از اسباب و وسايل بهرهمند مىشويم، امّا مىدانيم كارآيى يا بىاثرى هر سبب و وسيلهاى، بدست اوست. او سبب ساز است و سبب سوز. 80) و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه» اگر هدايت الهى نبود ما هدايت نمىيافتيم. اعراف، 43. 81) انفال، 24. 82) اعراف، 20. 83) ناس، 5 و 6. 84) ملك، 14. 85) تفسير قرطبى.
|